■ شعرِ درخت از سوده نگینتاج
تمام بعد از ظهر
اشیا خندشان گرفته از تاریکی
از دستهای خشک که حلقه حلقه اضافه میشوند
از آن درخت با شاخههای گشاد
و نور که چسبیده به عصایش
میپرسی
کجاست بهترین جای پنهان کردن چیزی
آنجا که صدات بینشانترین صداست
آنجا که حدس زدن خوشبختی از آن آسان نیست
و رودخانه که پر شده از شاش مسافران
جایی که محسور افتادهای و دندانهات میشنوند
میشکنند و می ریزند در حاشیهی آب
و کسی اشتباهی توی گوشیات میزند و می گوید ببخشید
و راهش را کج میکند به سمت آب و واژگون میشود
آنجا که لم میدهی به قوهای شهربازی و از سرما جان میدهی
همانجا که کسانی که خوابیدهاند
غلطیدهاند
پیشانی معشوق بوسیدهاند
گاییدهاند
زیر پلی بلند
که پر شده از شعرهای بی مصرف
که حملشان میکنی در آغوش دوستان دراز و کوتاهات
که جز قد و قوارهشان هیچ چیز به یاد نداری
چه من که تو را به آغوش فشردم
چه او که حشرهای را به پیشانی
چه آب
چه حوض
چه طبل
همه می دانیم
آنکه میرود درخت است
■ شعری از امیر قاضیپور
وقتی درخت با بی گانگی دست دراز میكند
تصاويری در حالِ عبور
گاهی مسيری كه يك نفر طی میكند میتواند ماكتِ حركتِ گروهِ بزرگتر از مردم باشد
اگر در فضایِ بسته كار كنم حقِ انتخاب ندارم
بازوهايم بيش از پيش زنانه شده است
بالشتهایِ افتاده به سقف از بزرگتر شدنِ سينهها
از بزرگتر شدنِ پُلها، قايقها و خاكريزها
يك شبِ زمستانی رودخانه برایِ حفاظت از مكانهایِ در حالِ ريزش
درخت باز شده است/ we are open /بالشتهایِ افتاده به سقف
از بزرگتر شدنِ سينهها
....................