در فیلم منطقه بحرانی طی یک سفر شبانه ، احمدزاده کاراکتر خود را آزادانه در خیابانهای تهران میچرخاند؛ از اتوبان رسالت گرفته تا پل کریمخان و پل عشاق؛ تهرانی که سالهاست در سینمای ایرانی آنرا ندیدهایم و حال با عمق وجود لمسش میکنیم .
■ امیر درویشوند
در فیلم منطقه بحرانی طی یک سفر شبانه ، احمدزاده کاراکتر خود را آزادانه در خیابانهای تهران میچرخاند؛ از اتوبان رسالت گرفته تا پل کریمخان و پل عشاق؛ تهرانی که سالهاست در سینمای ایرانی آنرا ندیدهایم و حال با عمق وجود لمسش میکنیم .
■ امیر درویشوند
«منطقه بحرانی» ساخته جدید علی احمدزاده که برنده بهترین فیلم جشنواره لوکارنو هم شده ، از معدود فیلمهایی ایرانیست که بعد از سال۵۷، از فحش و رکاکت در دیالوگهای فیلم استفاده کرده. وضعیت عجیبی نیست. اینکه سانسور در آثار ادبی و هنری باعث شده بسیاری از آثارِ مودب باشند!
شاهکاری مثلِ شعر-نمایش" سایکوسیس ۴:۴۸" از سارا کین که چندبار توسط نشر بیدگل تجدید چاپ شده، پُر از سانسور است . متنی که در ترجمه مودب! شده . البته ترجمه بدون سانسور اثر سارا کین را رامتین شهرزاد ترجمه و منتشر کرده . اصلن باید متن سارا کین را بزبان اصلی بخوانیم.
کسی جای کسی رو تنگ کرده . در سینمایی که مدام خبرهای اصغر فرهادی و سعید روستایی کار میشه . و امثال علی احمدزاده با مادر قلب اتمی و منطقه بحرانی کمتر دیده میشوند. یک نوع حمایتگری دیدنِ فیلمهای امثالِ علی احمدزاده است . خود فیلمساز از انتشارِ فیلمش در کانالهای تلگرامی استقبال کرده است .
■ مشخصات فیلم سینمایی «منطقه بحرانی» :
بازیگران: امیر پوستی، شیرین عابدینی راد، مریم صادقیان، علیرضا کی منش، ساغر سحرخیز، مینا حسنلو، علیرضا راستجو، صبا باقری و...
کارگردان: علی احمدزاده
خلاصه داستان: امیر زندگی تنهایی دارد و سگش تنها همراه اوست. او در دنیای زیرمینی تهران پرسه میزند، انواع مواد مخدر را میفروشد و در خیابانهای شهر بیهدف حرکت میکند و...
تنهایی تنهایی
تن تن تنانهیِ تنهایی
بیشتر اوقات تنها هستم
زمانی که تین ایجر بودم تنهایی رو دوست داشتم. خلوت کردن با خودم . کتاب خواندن شعر نوشتن . امروز تنهایی رو زیاد دوست ندارم. فضاهای پُرنشدنی. فضای خالی
فیلم ضدجنگ Frantz از فرانسوا اوزون
با بازی Paula beer همیشه زیبا .
از سر نشستم Frantz را دیدم . وسط این همه کُشت و کشتار در منطقه و جهان. تمام مناسباتی که در جنگ میشناسیم و در فیلم تصویر شده . وقفه ایجاد کردن با شعر " پل ورلن " و تابلوی " مانه " .
یک گزارشگر اکراینی که بفارسی تسلط داره میگفت مردان اکراینی از جنگ فرار میکنند. چون نمیخوان بمیرن یا معلول بشن. میخوان تشکیل خانواده بدن .
فریدون رهنما بدرستی در فیلم پسر ایران از مادرش بی اطلاع است آورده است :
"می کشیم
و می کشند
و خواهند کشت
و خواهیم کشت
تا کی "
نگاه كردن به خانه
قرنها
و سرانجام ، " كِرمها "
رهاكرده به تنت
به سرم، دروغگو بودم
و ماهیهایِ لاغر
از وزن و بیوزنی
" كاهشِ دندهها "
در جمع گريستن
گرچه سال، به ديوار نگاه كردن
سرتان را درآوردم
دايره از يك كاشی
" زندان، متعلق به فصل "
كاسه یِ خالی
بغلِ هم خوابيديم
- - -
امیر قاضیپور
شعر را از دست دوستام گرفتم.
برای خواندن یک داستان دو سه ساعتی لازم است
و برای خواندن یک شعر ، یک عمر.
کریستیان بوبن
کتاب : مسیح در شقایق
برگردان: نگار صدقی
چطور خانه را تمیز کنم
مثل کف اتاق روفته
مثل دری باز
مثل آغازی ناب
مثل زمانهای نو
بی عیب و نقص
مثل صدای دریا
درون یک ملت
مثل صفحهای خالی
جایی که شعر پدیدار میشود
بسان معماری،
از دستی که خانهات را
بالا میبرد
شعر بالا از سوفیا اندرسن است که حسین مکیزاده برایِ شادیِ آزادیِ دو روزنامهنگار نیلوفر حامدی و الهه محمدی در صفحهاش ترجمه کرده است
خبر خوشحال کننده آزادی الهه محمدی و نیلوفر حامدی . دو روزنامهنگاری که بخاطرِ انعکاسِ خبرِ کشته شدنِ مهسا امینی ( ژینا) ، هفده ماه در زندان بودند.
یک منبع کارِ ما شاعرها و نویسندهها همان روزنامههاست . تیتر روزنامهها . یک شعر گاهی از تیترهای روزنامهها تشکیل شده است.
من روزنامه را میبرم به کلمات
علامت به ذهنم نمیرسد...
هیچ چیز پوشیده نیست
سخنرانی یا مکالمه تلفن
یکی از دوستان نویسنده تماس گرفت تا همو ببینیم. بجای قرار ملاقات، هشتاد دقیقه حرف زد . مثلِ یک سخنرانی با تلفن موبایل . مقداری خودتبیینی کرد از خودش و آثارش. هر وقت با بچههای همکار و شاعر گپ میزنم پشت تلفن ، دارند سخنرانی میکنند و توجه هم میخواهند!
بدون طعنه میگم. سکوت بینِ حرفها زیباست.
کی تخلیه صورت میگیرد. وقتی که چیزی وجود ندارد.
قدردانی از سکوت به قدر کافی برای همه نیست .
■ گرترود استاین
ترجمه: علیقنبری
تو سال ۲۰۲۳ ، دو اثرِ سینمایی، فیلمهای: Perfect Days و Showing Up ، قدردانی از سکوت را تصویر کردند . یادمان نمیرود
محمدجعفر مصفا یا اکهارت تُله ایران
مصفا در کتاب " تفکر زائد "، مثلِ " اکهارت تُله " میاندیشد:
یکی دیگر از طرحهای فکر برای فرار از واقعیات این است که انسان را از زمانِ حاضر که تنها زمانِ واقعی است غافل نگه میدارد و او را در دو زمانِ موهوم ذهنی و غیرواقعی، یعنی زمان گذشته و آینده مشغول میدارد. زمانِ حاضر تنها زمانی است که حرکت زندگی در آن واقع میشود. و انسانی که در لحظه حاضر زندگی نمیکند اصولا در زندگی نیست. زندگی را از دست داده است. مشغولیت فکر در زمان به معنای مشغولیت فکر با محتویات خودش است، نه به آنچه میگذرد. و محتویات خودش چیزی جز پندارها و تصاویرِ تهی از واقعیت نیست .
■ تقسیم زندگی به گذشته ، حال و آینده ساخته ذهن و در نهایت توهمیست . گذشته و آینده شکلهای فکری و انتزاعات ذهنی هستند. گذشته را فقط در حال میتوان به یاد آورد. آنچه به یاد میآوری، رویدادیست که در حال رخ داده و حال را به یاد میآوری. آینده، هنگامی که برسد، حال است ، تنها موردی که همواره وجود دارد ، حال است. ● اکهارت تُله . سکون سخن میگوید
عابر باشید
یه مثل بودایی هست که میگه قایقی که باهاش از رودخانه گذشتی رو پس از رسیدن به کرانه دیگر رود دیگه با خودت حمل نکن.
این منو یاد این عبارت آنگلوس سیلسیوس، عارف آلمانی قرن هفدهمی میندازه که میگه چه سود اگر مسیح هزار بار در بیتلَحِم به دنیا بیاد ولی در تو نه، اینچنین تا ابدالاباد گمگشته میمانی. نمیدونم دقیقا ربط دو عبارت چیه😊. ولی یه ربطی داره. نچسبیدن به دارما. صورت آموزه. نچسبیدن به نامها و شخصیتها. نچسبیدن حتی به خود که نامی و شخصیتی است. گام زدن. آنچنان که از قول عیسی در یک انجیل گنوسی گفته میشه: عابر باشید.
از صفحه دوست عزیز رضا سیروان
من هم شمعی روشن خواهم کرد
برای پرواز۷۵۲
من به هواپیمایی میاندیشم که تنم را بشکافد
و بازگرداندم به شهابهای غریب و دوردست
در دلم آنگاه هیچ واره گلی میخندد
به خانههای بیشمار مردمان مستقر
■ فریدون رهنما . بند پایانی از دفتر آوازهای رهایی
"هما دارابی" همرزم پروانه فروهر ، که برای دخترانی که حکم غیرانسانیِ شلاق در ابتدای انقلاب، میگرفتند، گواهی پزشکی میداد که آنها مشکل روانی دارند تا شلاق نخورند. و امروز "رویا حشمتی" که زیر شلاق سرود میخوانَد.
در وبلاگم بیشتر شعر مینویسم اما این روایت رویا حشمتی را باید خانگی کرد . حتا مسلمانها و افراد محجبه مثلِ آذر منصوری و حسین دهباشی، از شلاق خوردن رویا حشمتی انتقاد کردند.
روایت رسانهها:
رویا حشمتی؛ روایت شلاق بر تن زنی که با دامن و پیراهن قرمز قدم میزد
زیر لب میخوندم به نام زن، به نام زندگی، دریده شد لباس بردگی، شب سیاه ما سحر شود، تمام تازیانهها تبر شود...
روایت رویا حشمتی از شلاق خوردن برای سرپیچی از حجاب اجباری واکنشهای گستردهای را در ایران برانگیخته است.
مازیار طاطایی، وکیل خانم حشمتی، به روزنامه شرق گفته است که او «یک اردیبهشت با حضور شبانه ضابطان در منزلش، بازداشت و تلفن همراه و لپ تاپش هم توقیف شد و ۱۱ روز را در بازداشت گذراند.»
به گفته این وکیل دادگستری رویا حشمتی نخست در شعبه ۱۰۹۱ مجتمع قضایی ارشاد به ۱۳ سال و ۹ حبس، پرداخت ۱۱ میلیون و ۲۵۰ هزارتومان جزای نقدی و تحمل ۱۴۸ضربه شلاق محکوم کرده بود، اما پس از اعتراض به این حکم، مجازات یک میلیون و ۲۵۰ هزار تومان جزای نقدی و ۷۴ ضربه شلاق برای او صادر شد.
روایت رویا حشمتی از شلاق خوردنش پس از بازنشر از سوی سپیده رشنو، نویسنده مخالف حجاب اجباری، بارها دست به دست شده است.
بنا به آنچه رویا حشمتی گفته ماموران امنیتی اصرار داشتهاند که هنگام شلاق زدن روسری بر سرش کنند، اما او همچنان از پذیرش حجاب اجباری سر باز میزند و ضمن تحمل شلاق یکی از سرودهای جنبش «زن، زندگی، آزادی» را میخواند.
بسیاری شجاعت خانم حشمتی را ستایش کردهاند.
روایت رویا حشمتی از تحمل شلاق
«امروز صبح از اجرای احکام تماس گرفتن برای اجرای حکم ۷۴ ضربه شلاقم. با وکیلم تماس گرفتم و با هم رفتیم دادسرای ناحیه ۷.
از گیت ورودی که رد شدیم حجابم رو برداشتم. وارد سالن شدیم. صدای فریاد و ضجهی زنی از راهپله میاومد که داشتن میبردنش پایین. شاید داشتن میبردنش برای اجرای حکم...
وکیلم گفت رویا جان دوباره بهش فکر کن. اثراتی که شلاق میذاره تا مدتها میمونه باهات.
رفتیم شعبهی ۱ اجرای احکام. کارمند شعبه گفت روسریت رو سرت کن که دردسر نشه. آروم و محترمانه بهش گفتم اومدم بابت همین شلاقم رو بزنید، سر نمیکنم.
تماس گرفتن و مامور اجرای حکم اومد بالا. گفت حجابت رو سرت کن و دنبالم بیا. گفتم سر نمیکنم. گفت نمیکنی؟! جوری شلاقت رو بزنم که بفهمی کجایی. برات یه پروندهی جدید هم باز میکنم هفتاد و چهارتای دیگهم مهمونمون باشی. باز سر نکردم.
رفتیم پایین چند تا پسر رو بابت شرب خمر آورده بودن. مرد با تحکم تکرار کرد مگه نمیگم سر کن؟ نکردم. دو تا زن چادری اومدن و روسری رو کشیدن رو سرم. باز درش آوردم و این کار چند بار تکرار شد. بهم از پشت دستبند زدن و روسری رو کشیدن رو سرم.
از همون پلههایی که زن رو برده بودن رفتیم طبقهی زیر همکف. یه اتاقک بود ته پارکینگ. قاضی و مامور اجرای حکم و زن چادری کنارم وایساده بودن. زن خیلی واضح متاثر بود. چند باری آه کشید و گفت میدونم. میدونم.
قاضی معمم به روم خندید. یاد مرد خنزر پنزری بوف کور افتادم. روم رو ازش برگردوندم.
در آهنی رو باز کردن. دیوارای اتاق سیمانی بود. یه تخت ته اتاقک بود که دستبند و پابند آهنی به دو طرفش جوش خورده بود. یه وسیلهی آهنی شبیه پایهی بوم نقاشی بزرگ با جای دستبند و پابند آهنیِ زنگ زده وسط اتاق، و یه صندلی و میز کوچیک، که روی میز پر از شلاق بود هم پشت در بود. یه اتاق شکنجهی قرونوسطاییِ تمامعیار.
قاضی پرسید خانم حالت خوبه؟ مشکلی نداری؟ انگار که وجود نداره. جوابش رو ندادم. گفت خانم با شمام! باز جواب ندادم. مرد مامور اجرای حکم گفت پالتوت رو در بیار و رو تخت دراز بکش. پالتو و روسریم رو از پایهی بوم شکنجه آویزون کردم. گفت روسریت رو سر کن! گفتم نمیکنم. قرآنت رو بذار زیر بغلت و بزن. و روی تخت دراز کشیدم. زن اومد و گفت خواهش میکنم لجبازی نکن. شال رو آورد و کشید رو سرم.
مرد از بین دستهی شلاقهایی که پشت در بود یه شلاق چرم مشکی رو برداشت، دو دور پیچوند دور دستش و اومد سمت تخت.
قاضی گفت خیلی محکم نزن. مرد شروع کرد به زدن. شونههام. کتفم. پشتم. باسنم. رونم. ساق پام. باز از نو. تعداد ضربهها رو نشمردم.
زیر لب میخوندم به نام زن، به نام زندگی، دریده شد لباس بردگی، شب سیاه ما سحر شود، تمام تازیانهها تبر شود...
تموم شد. اومدیم بیرون. نذاشتم فکر کنن حتی دردم اومده. حقیرتر از این حرفان. رفتیم بالا پیش قاضی اجرای حکم. مامور زن پشت سرم میاومد و مراقب بود روسری از سرم نیفته. دم درِ شعبه روسریم رو انداختم. زن گفت خواهش میکنم سرت کن. سرم نکردم و باز کشید رو سرم. توی اتاق قاضی، قاضی گفت ما خودمون خوشحال نیستیم از این قضیه، ولی حکمه و باید اجرا بشه. جوابش رو ندادم. گفت اگر میخواید طور دیگهای زندگی کنید میتونید خارج از کشور باشید. گفتم این کشور برای همهست. گفت بله ولی باید قانون رو رعایت کرد. گفتم قانون کار خودش رو بکنه، ما به مقاومتمون ادامه میدیم.
از اتاق اومدیم بیرون و روسریم رو درآوردم.»
هوا دارد تنفس میکند
و اگر روزها به کسی کاری نداشتیم
*
اما ، زمان ، زمانِ خودت هم حمله هایِ قلبی دارن
در تقلا در اتاق ، در حواس به اتاق
در شانه ها شما را ارزانی داشت برای فنجان هایِ قهوه
*
این صدایِ نخستین قهوه در هوا نشنیده باقی میمانَد
از جانب من برخی آدم ها
عادی نام من ماشین ها برای پوست کردنِ همان
افتادن از نام
از دهان نوشیدن در اتاق در حواس به اتاق
از دهان نوشیدن / حالا به دیدنِ سایه
- - -
امیر قاضیپور
شعر بالا را در کانال تلگرام در آدرس زیر شعرخوانی کردم:
https://t.me/vasazi/4595
روحِ حق روحِ آزادی
اینها ستونهایِ جامعه هستند.
■ هنریک ایبسن. شاعر و نمایشنامهنویس
از سر دارم نمایشنامه «ستونهای جامعه » ( Pillars Of Society) اثر هنریک ایبسن ( Henrik Ibsen) را میخوانم
انسان اول انسان است
سودابه در فیلم سیاوش در تختجمشید: انسان اول مال یک کشور، یک دین یا ملت و قومیه!
فرنگیس : انسان اول انسانه ... شما تو قالبهایی که برای خودتون ساختین این قدر بمونین تا کرم بگیرهتون...
■ اول باید بپذیریم شهروند بودن را . شهروند اولیه . انسان بودن . بعد ایرانی بودن . که به عنوان انسان بودن، در ایران حقوقی داریم . این همه ضرر و خسارت برای حقوق اولیه
فیلمهای تاثیرگذار مثلِ فیلم "زیستن" از کوروساوا . فیلمی که متعلق به زمانِ حال است . زمانِ جعلی که در آینده هیچگاه نمیآید. زندگی نکردن بنام پسانداز و همه چیز را به آینده موهوم و جعلی سپردن. فیلم "زیستن" به نظرات اکهارت تُله و تاکیدش بر زمانِ حال به عنوانِ تنها زمانِ واقعی ، نزدیکه. این وانهادنِ خود و یککار تاثیرگذار انجام دادن در فیلم " زیستن " هست . مثلِ تاسیس یک پارک عامالمنفعه در همین فیلم زیستن
دستبهدامان شعر اروپایی شد:
دریغ از من، گُل از کجا بیاورم که زمستان است، آفتاب کجا و سایهاش بر زمین کجا؟ دیوارها سرد و بیکلام میایستند و پرههای هوا در باد میلرزند.
■ سطری از شعر فردریش هولدرلین با نام نیمۀ زندگی که در رمان شبهای بیخوابی ، به این شعر اشاره شده است.
مراتب دوست داشتن یک کتاب از روی جلد کتاب آغاز میشود. رُمانی که هم شبیه قطعه موسیقی است و هم شعر . کتابی که بقول " لارنگراف" از هر جایی که بخواهید میتوانید باز کنید و آنرا بخوانید ؛ رمان "همنوایی شبانه ارکستر چوبها" هم همین طور بود. فصل سوم شبهای بیخوابی را با ترجمه فرزانه دوستی میخوانم که به "بیلی هالیدی " خواننده ویرانگر اختصاص دارد . الیزابت هاردویک استاد توصیف است . بعد از شاهکارِ "ما " از یوگنی زامیاتین، این دومین رمانیست که با ساختارِ شعرگونه میخوانم از نشر بیدگل . از فرزانه دوستی بابت ترجمه این کتاب باید تشکر کرد . کتابی که بیش از رُمان، شعر و قطعه موسیقی است . بعد از خواندنِ هایکوها و اشعارِ ژاپنی با ترجمه ع.پاشایی( که طی چند هفته اخیر خواندم)، این کتاب پُر از ارجاعات و جزئیاتِ زندگیست . چه در جنبش و چه در سکوت و سکونی که تصویر میکرد . هنرِ دیدن را داشت. درست مثلِ یک شاعر . همه چیز را به دیدن فراخواندن.
■ نیمهی عمر
شعری از فردریش هولدرلین ✔️
با امرودها، چه زرد، در میاویزد
و غرقِ سوریی وحشی
دیار به دریاچه، شما
ای قوهای نازنین،
و بوسهمست
ناغوش میخورید
در آبِ قدسیی هشیار.
وای من، زمستان که بیاید،
کجا بیابم گُلی،
و کجا آفتاب و کجا
سایهی خاک؟
همه دیوارهاست که میماند
بیزبان و سرد: تنها
رَفرَفهی بادنماها
در باد.
پیوست: شعر بالا از هولدرلین، برگردانِ بیژن الهیست . در حالِ خواندنِ کتاب شبهای بیخوابی، برخوردم به اشاره الیزابت هاردویک ، که شعری از هولدرلین را در رُمانش آورده است . بله! شعر در به یادآوری است
از پایین، چرخ
با چهرهای گشاده
تُرا در میآورد
در آخره روزی میخوریم سگ
ذره ذره کلیدِ تو
مثلِ لنگری از انتها
بچرخ! بچرخ
سایهای ست مثلِ گچ
" قافیه گشاده برای حکمرانیِ عددها "
مثلِ لنگری
صورتی که گوشماهی را یدک کِشَد.
اول کلمه را بعد آسمان را کم کم کرخت میشوم
کِیف میکنی؟
- - -
امیر قاضیپور
شعر بالا را در کانال تلگرام خواندهام .
اگر خواستید گوش کنید :
https://t.me/vasazi/4621
هفتم دی روز تولد داریوش فروهر
مردی مبارز که عاشقِ ایران بود
جا دارد حرف توماج صالحی ( خواننده معترض) که گفته بود: حتا یک روز زندان هم حق من نیست را در مورد داریوش فروهر نیز تکرار کنیم . داریوش فروهر، دوازده سال در دورانِ محمدرضا پهلوی زندان کشید و دوسال هم زندانِ جمهوری اسلامی. در دورانِ پهلوی، داریوش فروهر در اعتراض به جدایی بحرین از ایران، دوسال در زندانِ شاه بود .
■ یادداشتهای زندان به قلم داریوش فروهر
شش دی ۱۳۴۳ : آخرین ساعتهای سیوششمین سال زندگیام میگذرد. تنها دور از همۀ عزیرانم در سلول شماره سه زندان انفرادی قزلقلعه نشستهام . تصمیم گرفتهام بیش از پیش به راستی و پاکی گرایش یابم. از راهی که رفتهام پشیمان نیستم . بدون آزادی زندگی چیز بیهودهای است. و من از این که همه چیز خود را به راه مبارزه بر ضد دیکتاتوری و مبارزه برای آزادی و آبادی ایران نهادهام احساس غرور میکنم. خدایا میهنم را از گزند نیروهای اهریمنی دور بدار . خدایا خانوادهام را، همسر و فرزندم و مادر و مادربزرگم را پاسدار.
هفت دی ۱۳۴۳ : سیو هفتمین سال زندگیام آغاز شد. خدایا مرا به راه راست فرست و خانوادهام را از گزند زشتی و پلیدی دور بدار و حزبم را پیروز گردان. امروز نخست دوتن به من شادباش گفتند و دستهگل دادند. سپس مادرم برایم یککتاب و مقداری شیرینی و گل آورد ولی اجازۀ دیدار او را هم ندادند. پرستو نیز یک بسته شکلات داده بود. دکتر نمازی و حزبیها به من شادباش گفتند و شیرینی در زندان پخش کردند. دیگر زندانیان از کنار در انفرادی تولدم را شادباش گفتند. عصر نیز آقای کشاورز صدر به دیدنم آمد. این دومینبار است که روز تولدم خود را در زندان میگذرانم.
■ امسال در هفتادسالگی کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲ بر علیه دولت ملی-دموکراتیک محمد مصدق، بار دیگر مصدق در لحظه حال حضور داشت و دارد . این اتفاق برای داریوش و پروانه فروهر نیز هست. ملتگرایانی که مبارزه خود را با حقوق بشر پیوند زدند و مخالف اعدام ( =قتل عمد دولتی) بودند . لحظه حال . بله! هرچیزی که بظاهر نیست و نابود شده دوباره زنده خواهد شد .
شش دی روز تولدم
و شاعرِ رهایی
امروز شش دی روز تولدم .
یکی از دوستان این شعرو یادم انداخت. شعر بله! در به یادآوری است
سفر یک سال کوچکتر شد
…..
تولدت مبارک شاعرِ رهایی
تولدت مبارک امیر😘
میبوسمت
🎂❤️
سفر / یک سال کوچکتر شد
یک سال علیست این زیر
"از کف و پلکهایتان بسته است"
درونِ اتاق نشوید
به وسوسهای
نقطهای که پُختش
چون عروسکی خام دستانه
از گردن آویزِ بهار
منحنی باشی
دلقک وار / "سنگ پارهای "
یک نقطه در خلیج
در مجلسی با طاعون
همواره به زمین: نشان کردی
- - -
امیر قاضی پور
شش دی روز تولدم
کدام جنبش؟
زمانی که این شعرو نوشتم شاد بودم .خلا ، تکیدگی ، رانش و شادی
آهنها / و چشمانِ اسبها
اطاقها و تنها پلک زدن
همه چیز در فضایِ اسمها و اطاقها نیست
در این میان بشکهای که در نزاع رویِ بدن نمیافتد
ضمایر، همیشه در گلبرگها هستن
تا از خود بیرون بیاییم.
در دیگران بیایم
در لثه های آدم ها؛ماهیها / ماهیها لثه های آدم
ادامه دادن در حالتِ ساکن
برپا، برجا
- - -
امیر قاضی پور
شاتوتهای زمستان
خنک شدم از زمستانی که قطعاتِ باران را با گردنی لُخت
" از پاشنه انداختن خسته شدم "
بُریده شدن در طولِ یک لحظه
" دو گیلاس بدونِ تو.بدونِ گوش "
رویِ انظباط اگر عاشق نمیشدم
" چاهار قطعه یِ آزادِ باران "
دستهایِ یک حباب :
(( مانده کف دستم فقط ))
تمامِ عناصری که از ناخنِ انگشتانم
و موهایِ قهوهای
" بدونِ شاخهام "
جُم نمیخوردم
و زلزله ما را پخش میکرد
- - -
امیر قاضی پور
شعرِ بالا: ژویی سانس
یا افتادن حاصل از ارضا
فیلمی که سکوت، انسانیت و عشق را توامان تصویر میکند در سینما. فیلم شعلهور ( Afire) ساختهی کریستین پتزولد . هنگام دیدنِ فیلم مدام به خودم میگفتم این یک فیلم از جنس کارای اریک رومره. الان دیدم خود فیلمساز هم به تاثیر خوبش از فیلمهای اریک رومر اشاره کرده.
بازیهایی که دوست دارم:
بازی "پائولا بیر" ( Paula Beer)
در فیلم Afire
از بهترین فیلمهای سال ۲۰۲۳
احساس میکنم مثل "لیو اولمن" برای برگمن اگر او "پائولا بیر" را نداشته باشد گویی هویت درام خود را از دست میدهد. «شعلهور» بدون این بازیگر ذاتا معشوقِ ایثارگر آتش نمیگیرد. مردی که وانمود میکند برای نوشتن به تنهایی و آرامش نیاز دارد و صدای معاشقه نادیا، بیر، او را اذیت میکند، عمیقا خودفریب است. انسان برای نوشتن به عشق نیاز دارد. ● علی رفیعی
مرغهای آزادیخواه
تمام حصارها را کنار زدند در انیمیشن فرارِ مرغی۲ .
تاکید خوبیه که حیوانات کشتزارِ ما انسانها نیستند . گوشت نخوریم و از هرگونه استثمارِ حیوانات ، برای خوراک و پوشاک خودداری کنیم.
هر روز باید یک فیلم خوب دید
دیدنِ فیلم فرار مرغی۲
عنوان اصلی انیمیشن :
Chicken Run Dawn of The Nugget
شاعری هستم بدونِ کتاب شعرِ کاغذی