ابراهیم گلستان
و نمایشگاهی از عکسهای ایران
ابراهیم گلستان که این چنین دلباختهی ایرانه، نیم قرن خارج از وطن زندگی میکنه .
از گوشههای دور، از دشتهای باز، از چشمهها و ریگهای روان، کوههای پرت، دههای خواب، و ابر روی دریاها؛ از گرما، از صخرههای مثل کالبد غولهای قرنهای رفته خالی که ناگهان از رعد و برقهای اول خلقت ، به جای خویش خشکیدند، از تیلههای پراکنده سیلک، از طاسِ سنگی فرسنگها فراخِ درهِ دیوانهوار داغ در کوهمند، از لالهزارهای خوزستانِ پیش از عید، و هُرم هورهای همان سرزمین بعد از عید، از پونهزارهای دماوند، تابستان؛ گزهای یالپریشان که با نسیم گرم گردآلود در دشتهای ساحل دریای فارس سوگ میگیرند؛ بم، بویینزهرا؛ و قامت خدنگ صنوبرها با برگهای رقصنده در آفتاب ییلاقی؛ از کندههای کهنه بِنِه و بید یا بلوط در تنگ تامرادی؛ گلهای نقرهرنگ نی که در آغاز دشت آمل، پایان تابستان، با باد رو به کوه میخوابند؛ شبهای ماهتابِ ببابانِ در حصارِ کوهِ نیلی رنگ، بیوزن؛ موج سراب سربی خوابآلود با خط چینههای دورادور با بوتههای خار و چتر نارونها، دور، ول، میان بیابان بعدازظهر؛ از کاروانسرای کهنه متروک، درهم شکسته، و از جای چادر چادر به دوش کوچکرده که از گلهاش هنوز بو برجاست؛ بوی خزان دره سوهانک، و خلوت سفید زمستان کوهپایه البرز؛ روزی که از هوا میدید رگبار روی تپههای رسی خاک را سرختر میکرد، و از صدای هلیکوپتر، پایین، در کوچههای تنگ و سراشیب جوجههای ده فرار میکردند، سگها به پارس افتادند اما صدایشان تا به بالا نمیآمد، و خاک سرخ میگردید، و هر چه پیش میرفتند سرختر میشد زیرا که خیستر میشد؛ و نور سرخ و سایه لرزان انگار کوه را میجنباند؛ از ده که با تمام باغهای سیب و گلابیش از شکوفه میترکید، و عکس لرزانش در دریاچه میافتاد➖ دریاچه شور بود ، و در کوچههای ده گنداب بوی بهار را میبرد .
اسرار گنج درهی جنی
ابراهیم گلستان