بعضي شعرها قابل لمسند. با تعبير «جسماني» مي توانم لمسش كنم. اين گونه شعرها - كه فقط با نمونه مي توانم نشان دهم - ديگر «توصيف كلي» ندارند. در عين حال كه توصيف وجود دارد. جمله ها - سطرها گاهي در اين شعرها فرو مي ريزند. گاهي خون، گاهي غشا و شيريني - به وضوح ديده مي شود و لمس مي شود.
شعرهاي«سيلويا پلات» براي من چنين اند.
در ادامه دو شعر از «آن يدر لوند» (شاعر سوئدي)و «سيلويا پلات» را براي نمونه مشاهده كنيد؛
(شعر سوئدي ترجمه سهراب رحيمي و شعر «سيلويا پلات» ترجمه امرايي و ساير محمدي ست)
تكه اي بنفش
دهان به گرمي در برمي گيرد
شيريني قرمز حاشيه ي آب نبات را
شكر گرم شربت قرمز
زبان مي بلعد غشاي شيرين را
مي بلعد فكر مي كند مي خوابد سخت
پوسته ي شيرين نرمي حفره ي گونه
شربت عزيز قرمز قرمز
دهان مي خواهد ناپديد شود غشا
<آن يدر لوند>
زخم
چه وحشت انگیز
شست من به جای پیاز
کاملن رفته
فقط بندی از آن باقی مانده است.
تکه ای پوست
مانند کلاه
سفید چون میت
بعد فوران قرمزی
زائر کوچک
سرخپوستی کله ات را کنده با تبر
بوقلمون تو می خواند
پلاس تو جمع می شود
درست از درون دل
به سراغ اش می آیم
بطری ام را بر می دارم
سرخ است و می سوزاند
انگار جشنی است
از بریدگی
گویی یک میلیون سرباز سرازیر می شود
همگی کت قرمز.
با چه کسی سر ستیز دارند؟
با من.
هومون کلوس ها من مریضم
قرص خورده ام
تا احساس ظریف کاغذی را ترسیم کنم
خرابکار
مرد عملیات انتحاری،کامیکازه
لکه ای قرمز بر گاز استریل
کوکلوس کلان تو
با بوشکا
تاریک می شود و سیاه
وقتی گلوله می شوی
تپش قلب تو
هنگامی که با او روبرو می شوی با آسیای سکوت
چگونه می پری
کهنه سرباز سر سوراخ
دختر کثیف
با شست سر بریده.
<سیلویا پلات>
شاعری هستم بدونِ کتاب شعرِ کاغذی