جمعه نوزدهم اسفند ۱۳۸۴ | 12:26 | امیر قاضی پور -
از آرشيو يك دوست مجلات تماشا را مشغول خواندن هستم.
يك شعر با ترجمه بيژن الهي از " كاوافي " در اين مجله ديدم.در اينجا مي آورم... شما هم ببينيد!
در تماشاخانه
حوصله ام سر آمد از هی نگاه به صحنه.
چشمم افتاد ،لژ بالا،
در يکی جايگاه تو راديدم _
با زيبايی که شگرف ، با جوانی که تباه.
يکدفعه رفت فکرم
طرف آنچه همان عصری از تو ميگفتند .
خاطرم افروخته بود و تنم .
و خيره خيره که ميماندم _
اسير زيبايی خستهی تو ، جوانی خستهی تو،
لباس مشخص تو _
در خاطره ام عکس عکس می رفتی
با گفته های آن عصری.
شاعری هستم بدونِ کتاب شعرِ کاغذی