از پایین ، چرخ
با چهرهای گُشاده
تُرا در میآوَرَد
در آخره روزی میخوریم سگ
ذره ذره کلیدِ تو
مثلِ لنگری از انتها
بچرخ ! بچرخ
سایهایست مثلِ گچ
" قافیه گشاده برای حکمرانیِ عددها "
مثلِ لنگری
صورتی که گوش ماهی را یدک کِشَد.
اول کلمه را بعد آسمان را کم کم کرخت میشوم
کِیف می کنی؟
- - -
امیر قاضی پور
خوانش شعر بالا
از رامین رمضانی :
ساختار شعر تو متفاوته،بنابراین نمیدونم چقدر درسته که از لفظ دیالوگ استفاده کرد.و مربوط به یک شعر خاص هم نیست.اما برای من انگار بخشهاییش صحبت با گویندهی این جملات بود:و شانههات غلتکی است که در خواب شروع میشود.غلتان غلتان میگاید آسمان را ستاره را ابر را،و باد میکند میکند پنجههات،«عالی نیست؟»
یا اون بخش :صورتی که گوش ماهی را یدک میکشد ٫به طریقی که الان برام روشن نیست تداعی گر این شعرش بود: آنجا را ببین آنجا که ماه و ستاره و گوسفند یکجا غروب میکنند.....بچرخ و ببین دلت بین بطریهاست...
چندان منطق روشنی نداره حتی این تداعی هم از جنس شعره،کما اینکه شعر تو ساخت بسیار متفاوتی داره،در آخر اینکه چرخیدم و اینبار از ته خوندم،دست مریزاد
■ نکته : خوانشِ شعرها را دوست دارم . چون مخاطب شعر میتونه همان شاعر باشه . (خواننده خلاق= شاعر خلاق ) .
نزدیک شدن به شعر حتا با یک کامنت . نه الزامن تعریفی که از شعر منِ نوعی شده . مشکلِ دیدنِ شعر و خواننده شعر را هنوز داریم. مهم دیدن است . چرا نویسنده و شاعر خوب کم داریم. جوابش در نداشتنِ خواننده خلاق است . خوانندهای که از پسِ دیدن و خواندن آثار بر بیاید . به جرات میگویم بسیاری از شاعران ما همان منتقدانِ شعر هستند و تواناییِ دیدن و خواندنِ بسیاری از شعرها را دارند . اما الزامن همه آنها شاعران و نویسندگان خوبی نیستند