من چيستاني نه هجايي ام -
فيل، خانه اي پر ملال
هندوانه اي خرامان بر دو پيچك
آي ميوه ي سرخ، عاج، الوار خوب!
اين نان با رشد خميرش ورم كرده،
پول تازه ضرب مي شود در اين كيف فربه.
من وسيله ام، صحنه ام، گاوي در گوساله.
يك پاكت سيب سبز خورده ام
سوار ترني شده ام كه ديگر پياده نمي شوم
سيلويا پلات
ترجمه ي : سعيد سعيدپور
او سوار نمي شود
درنگاه اول تعليق ممكن نيست. آن چه از خواندنش لذت مي برم زباني ست كه جاري مي شود. زباني كه هميشه داراي نوساناتي ست. شعر با از دست دادن سطرهايي كه زبانش را در يك بازي هماهنگ در يك جا جمع نمي كند تبديل به سطرهايي انفرادي مي شود كه آغاز اين استقلال به انحلال آن نگاهي ندارد.
در هيات ديگران،همچون موارد خاصي كه شعر بدان ارجاع مي شود. از پول قلمبه درون كيف چاق تا پاكت سيب سبز و ... مي بايد زبان مشتركي را بيابد! كه اين طور نيست. فعاليت هر سطر از زبانش را بدون ديالوگ گفتن انجام مي دهد. آن چيز كه در وجه سلبي آن كسب مي شود. چيستاني كه نتيجه گيري يكجانبه اي را نمي پذيرد.
در واقعيت، تصاحب زبان مشترك بي فايده گي ست. " سيلويا پلات " به شناخت هاي خويش مي نگرد كه شايد در قدرت و تخريب خدا باشد، در حد و مرز خود از انباشت خود، به سوي فراگذشتن از هرگونه همبستگي مي رود.
" من يك وسيله ام " بازنمودي غير استفاده ام! چرا؟ زيرا قبول كردن هر سطر از شعر، بايد به پيش فرض هاي خود پايان دهد. و اين شناخت ها، در اين جا ( ابزار جزئي از چيزهاي قابل استفاده است ) تنها در بردارنده ي كاربردي ست كه در اينجا بازسازي مصنوعي اش انجام مي شود.
طيف معنايي و انتشار زبان اين سطرها، از سوي ديگر كاربرد كلماتي ست كه بالاخره سمت و جهت دارد!

" پلات "، حس و شعور خود را در نوشتن، معطوف به كاربرد كلمات نمي كند. در آن چه شعر به معناي _ كلمات _ عاميانه اش بوده - همه ي اين شناخته ها را در بازسازي نازيسته ها قرار مي دهد.
" سيلويا پلات " رفتن به سوي جدايي را ترجيع مي دهد. ميان چيزهايي كه شناسايي مي كند، او سوار نمي شود. او با از دست دادن كلمات خود، چيز _ يكدست و جا افتاده اي را به ما تحويل نمي دهد.
شاعری هستم بدونِ کتاب شعرِ کاغذی