برسون فیلم را با دو جمله آغاز می کند . اولی - که عنوان فیلم نیز هست - اخطار مسیح است به نیکودموس: " باد هر جا که بخواهد می وزد ". بعد، این جمله ها می آید " این داستانی واقعی است. آن را بی هیچ آب و تابی باز گفته ام ". در حقیقت، برسون با گرفتن صحنه های فیلم در زندانی واقعی بازسازی دقیق شیوه ها و ابزار فرار دوینی، واقع گرایی جذابی را به سطح داستانی می آورد که پیشاپیش انجامش را می دانیم. آمده افر می گوید این سطح برآمده از " انتخاب دقیق جزئیات، اشیاء لوازم صحنه و حرکاتی است که از واقعیتی کاملا خشن نشات گرفته اند ". و این همان چیزی است که اریک رومر آن را " جادوی اشیا " می نامد. خود برسون می گوید: " امیدوارم بودم فیلمی درباره اشیایی بسازم که می توانند روح داشته باشند، یعنی می خواستم از طریق دومی به اولی برسم. "

برسون تصویری تقریبا مستندگونه از زندان، روابط حاکم بر آن ، زندگی جاری در آن، تلق تلوق سطل هایش و جرینگ جرینگ کلیدهایش ، ارائه می دهد. او با این چهارچوب ، شالوده ی یکی از عمیق ترین آزمون های درونی بشر را پی می ریزد. این فیلم که،علاوه بر جوایز متعدد، جایزه بهترین کارگردانی جشنواره کن را نیز برای برسون به ارمغان آورد، شهرت عالم گیر او را تثبیت کرد و در سینمای فرانسه به او اعتبار بخشید و به قول ژان لوک گدار، او را " هم ارز موتسارت در موسیقی و داستایفسکی در ادبیات روسیه ساخت. " برای برسون که داستایفسکی را بزرگترین رمان نویس می دانست و سه فیلم از سیزده فیلم خود را مدیون اوست، تمجیدی از این وزین تر ممکن نبود.
دارد هواکه بخواند
شعرتو::
شاعری هستم بدونِ کتاب شعرِ کاغذی