نيمه ي بادهاي بي نام
بي هيچ كس و هرگز
تا بستري از سمت خالي...
بي انتهاي آه...
لابد آغوشمان برهنه ي دريا بود.
<كيانوش فريد>
۱)
واژه زبان نوشتن است. ترجمه نيست.
بايد پيشاپيش مفهومي كه داريم، ترجمه كنيم؟
« نيمه ي بادهاي بي نام». از اين هم بيشتر...« بي هيچ كس و هرگز». اين واژه سازي - مدام ساخته نمي شود و سه نقطه ها (...) يا چيزي شبيه واژگاني كه "حرفي در ميان نيست " - به منزله ي ناديده ي_ كلي فكر،سطح بيان سطرها را كاهش داده.
۲)
شهودي كه در عين شنيدنش، نمي شنوي.
محيط اين واژه ها با يك كليد روشن مي شود! اما «بي نام»، «خالي»، «انتها».
- چرا نمي توان واژه ها را با هم گرفت؟ سطر آخر كار، واژه ها را با هم مي گيرد. جايي كه با " بود " روبرو مي شود.
همه ي ايما و اشاره ها را با سطرها، در سطر پاياني به روز مي كند.
سطري كه به ناگاه در بيرون از آن ايستاده ايم. " مسخره كردن سطرها " در شكل تظاهر سطر آخر؛ گويا سطرهاي اول درست نوشته شده اند: " حرفي در ميان نيست"
<امير قاضي پور>
شاعری هستم بدونِ کتاب شعرِ کاغذی