آمنه ي آينه ي چند رنگ در باغ سطح عقربه مي نوازد دوباره
بي من كنار من شد تا كش مي دواند سردرد ديوار
مثبت هاي ساده / صليب بالاي ديوانه ي آويزان از پايين / كنار
خاكي سطح افقي مي نوازد زمين رقص صدا
عقاب عقربه ي چشم تو حوصله ي خيالم را ندارد
پاي من درازتر سر حرمت را باز مي كنم كنار ساعت انگار خرست
اتاق مثل_ شده تو تازه مي مكد استواي سطح تماس تو را
شب دوم اتاق عسل ماهيانه عادت مي كنيم
آدمهاي ما ناراضي نداشتند اين شعر بي انتخاب تو در خوابهاي نرفته
شبهاي درازتر نويسنده ي چهار شمالي - شرقي فهميده نشد
خاك بر سرمان نوك نمي زند در زمستان ابتدائي
اتفاق دو پاي ديوار بي عبرت هواي گرم پاي تو
< مجید یگانه >
سطرها مكمل يكديگر نيستند
هر وقت شعر " مجيد يگانه " را مي بينم؛ پر از برخورد است. از همان كلمه ي اول برخاستنش را مي بينم؛ به عنوان يك سوژه ي بسيار پيچيده، براي همانند سازي به ميراث هاي موجود تن نمي دهد. موجوديت يك سوژه بايد براي خودش جايگاهي داشته باشد. لابلاي دال هايي كه او براي خودش تعريف مي كند. (( خاك سطح تبلور )) به طور كامل فضا را نمي پوشاند. از آن طرف (( اقيانوس ۳۳۰خالي بزرگ بشود )) فضايي را بگشايد. هي جلو مي رود. موردي پيش مي آيد كه سوژه با من ملاقات مي كند - سطرهاي شعر " مجيد يگانه " آن طور نيست كه براي ديگري تعريف شوند. به عنوان سطرهايي كه براي ورودشان به طور مرتب، ضرورت و وجود يكديگر را نمي پوشانند.
از سويي هر سطر مي تواند به عنوان يك سوژه و يك سطر منفك شده، قرار بگيرد و از جانب ديگر مي تواند به عنوان ابژه شناخته شود.
هميشه فكر مي كنم به خاطر گرفتار بودن، زبان و سوژه ي ما دچار توسعه و اضافه كاري هاي معمول مي شود. تلاش مي شود در بسياري از شعرها، سطرهايي بيايند به عنوان " گول زنگ". گاه گداري بازي زباني شود و چند صباحي با چند سطر دل خوش شوند!
اما " مجيد يگانه " خواستن سطرهايش را از روي ضرورت انتخاب مي كند و اشتياقي براي سوژه باقي نمي گذارد. به تعبيري شعرهاي " يگانه " حامل جايگاهي هستند كه تمام سطرها را به يك شكل اشغال نمي كنند. مي بايست ميان هر سطر، يا هر ميراث و هر دال، شكاف عميقي وجود داشته باشد. اين شكاف از نظر فيزيكي موجود است. سطرهاي شعر بالا، اگر خوب ديده و خوانده نشود فقط انگار كلمات پشت_ سرهم قرار گرفته اند و كسره ( كه در زبان فارسي سابقه طولاني دارد) در پس_ آن قرار گرفته و اين كسره ادامه دارد... اما اين چنين نيست. يك سطر نويس احتمالن بيشتر از نوشتن سطرهاي بلند و كوتاه، چيز ديگري نمي تواند بنويسد. اما در شعر پيش رو، از جمله مي توان خانه سازي موقت كرد. از خانه، آدم، خاك و اقيانوس. حال آنكه اين كلمات هم خانواده - در وضعيتي منفك شده - بي حد و حصر نشان مي دهند. كاملن درست كه قادر نمي شويم كل شعر را با هم بخوانيم. از دست نوشت_ تمام سطرها سعي مي كنيم كلمه ها را در جاي مختلف بكار بريم. اين سطر با سطر قبلي فرق دارد. جا باز كردن براي كلمات ديگر. به يك جمله، يك كلمه ديگر مي توان اضافه كرد.
شاعر اين كارها را به زعم من مي كند. اما وقتي موضع ذهني تغيير كرد، اين نوشتار فعلي اوست كه تغيير مي كند. وقتي هيچ كلمه اي به جملات قديمي و جديد اضافه نمي شود، تمام اين خرج كردن ها اضافي ست.
شاعری هستم بدونِ کتاب شعرِ کاغذی